كنایه از افرادی است كه نمیخواهند جواب قاطع و روشنی به كسی بدهند.
در زمانهای قدیم كه خسروپرویز بر ایران حكومت میكرد. یك روز كه خسروپرویز در قصر به همراه همسرش بازی فرزندانش را نگاه میكرد و لذت میبرد. یكی از نگهبانان قصر وارد شد، و گفت: ماهیگیری آمده، پیش كشی برای جناب پادشاه آورده و اجازهی حضور میخواهد. پادشاه كه خیلی سرحال بود و از طرفی میخواست همسرش كه خیلی ماهی دوست داشت را هم خوشحال كند، گفت: به مرد ماهیگیر بگویید وارد شود.
مرد فقیرو پرخوری را به جرمی زندانی کردند. در زندان هم آرام نگرفت و متنبه نشد و به زور غذای زندانی ها را می گرفت و می خورد و آنقدر اذیت کرد تا بالاخره زندانی ها به قاضی شکایت بردند که « نجات مان بده ! این زندانی پرخور ، عاصی مان کرده است و نمی گذارد یک وعده غذا از گلوی مان پایین برود. »